کد مطلب:315251 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

یا اباالفضل - همه برای گرفتن حاجت اینجا می آیند...
مرحوم سلالة السادات آقای سید آیت بنی اشراف، اهل سنقر كلیایی - كه مورد وثوق و اطمینان و از نزدیكان این جانب است - در تاریخ یكشنبه، بیستم ربیع الثانی 1413 ه. ق كرامتی را برای نویسنده، این گونه نقل نمود:

حدود سال 1332 شمسی بود كه عده ای از مردم سنقر عازم كربلا شدند، من چون قدرت مالی نداشتم اصلا به فكر نبودم. شبی در عالم رؤیا دیدم عده ای پرچم به دست به طرف كربلا می روند. هنگام عبور از جلوی خانه ی ما گفتند: اینجا هم یك مسافر داریم، صبر كنید تا بیاید.

از خواب بیدار شدم و در این فكر بودم كه این چه خوابی بود كه دیدم؟!

روز بعد به خانه ی یكی از بستگانم رفتم، دیدم همگی عازم كربلا هستند. به من پیشنهاد نمودند كه با آنها همراه شوم.

گفتم: قدرت مالی ندارم.

گفتند: اگر دلت بخواهد خدا كمك می كند.

مطلب همان گونه شد و خدا مقدمات سفر را فراهم كرد و من نیز با آنها همسفر شدم و طی طریق نموده تا به كربلا رسیدیم. پس از چند روز كه مرتب برای زیارت می رفتیم یك روز صبح وقتی از حرم امام حسین علیه السلام برمی گشتیم، من متصدی چای بودم، آمدم سر وقت سماور، دیدم شیر سماور گرفته است.



[ صفحه 495]



خواستم شیر گرفته ی سماور را باز كنم، آب سماور نیز جوشیده بود و من بدون توجه، سماور را بلند كرده و در شیر آن فوت كردم تا باز شود، ناگهان آب جوش از بالای سماور، به صورتم ریخت، طرف راست صورتم سوخت و صدای گریه ام بلند شد. زایرین آمدند و به حال من رقت كرده و بعضی گریه می كردند.

فوری مرا به بیمارستان رساندند. دكتر پس از بررسی و معاینه گفت: چون آب جوش درون چشمش ریخته، یك چشمش نابینا شده است.

همان روز چهار دكتر دیگر مرا معاینه نمودند و همگی تشخیص پزشك قبلی را تأیید كردند. سر و صورتم ورم كرده و تاول زده بود و سیاهی چشمم از بین رفته بود و همه مأیوس شده بودند. دوایی روی زخم ها نهاده و مرا به خانه برگرداندند.

آن شب به قدری بر من سخت گذشت كه خدا می داند، صبح اول وقت به همراهان گفتم: من می خواهم به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام بروم.

گفتند: صبر كن با هم اول به حرم امام حسین علیه السلام و بعد به حرم آقا اباالفضل علیه السلام می رویم.

قبول كردم و با همان حال سوزش و درد به حرم امام حسین علیه السلام و بعد به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام مشرف شدیم.

وقتی به حرم مطهر حضرت اباالفضل علیه السلام رسیدیم، بی اختیار شدم و از جلوی درب تا بالای سر به حالت سینه خیز رفتم و شروع به گریه نمودم، قلبم شكست و بی اختیار خطاب به حضرت گفتم: یا اباالفضل! همه برای گرفتن حاجت اینجا می آیند، من بی چشم از اینجا بروم؟

یك لحظه مثل این كه خوابم برد، در همان حال یك سید نورانی جلیل القدر را دیدم كه بالای سرم آمد و گفت: سر بردار! چرا ناراحتی، ناامید مباش! هر كس به



[ صفحه 496]



اینجا بیاید، مورد نظر قرار می گیرد، سر بردار كه شفا گرفتی.

از فرط خوشحالی به خود آمدم و بلند شدم، دیدم هیچ احساس درد و ناراحتی ندارم. اطراف حرم آیینه كاری بود، خود را در آینه نگاه كردم، دیدم این طرف صورت با آن طرف صورتم فرق ندارد و این چشم با آن چشم یكی است. اثری از ورم و تاول ها نبود، خوشحال شدم و به راه افتادم و به طرف حرم رفتم، با خویشان و آشنایان برخورد كردم همه فهمیدند كه من شفا گرفته ام و به گریه افتادند و شیون كنان، مرا می بوسیدند.

این هم نمونه ی دیگر عنایت آقا قمر بنی هاشم علیه السلام و نتیجه ی توسل به آن حضرت است.